مادرانه های من و قند عسلم

پدر و پسر آرژانتيني😉

دوران بارداري من مصادف شده بود با جام جهاني و بابايي طرفدار آرژانتين بود حسسسابي و من وقتي رفته بودم براي خريدن لباساي شما يه لباس آرژانتين هم خريدم😍❤️ وقتي به بابايي نشونش دادم كلللي ذوق كرد 😃 و بي صبرانه منتظر روزي بود كه با شما سِت كنه 💚❤️ تا امروز بالاخره پوشيديش😘   ...
25 تير 1398

اولين طعم ميوه ... سيب

رايان مادر... دايي نويد امروز داشت سيب مي خورد و شما تو بقلش نشسته بودي و هي دستت و مي بردي طرف سيب كه بگيري و بخوريش😍 آخر تصميم گرفتيم يه برش سيب بديم دست شما ببينيم خوشت مياد يا نه 😉🍏 كه ديديم محكم گرفتي توي دهنت و ولش نمي كردي ... همش مي مكيديش😄 آخه هنوز دندون نداري كه جيگرطلا😘 اومديم ازت بگيريم كلي جيغ زدي😂 و خلاصه اولين طعم ميوه رو خيلي خوشت اومد😍💚 ديگه از امروز پيش به سوي دنياي طعم هاااا شكموي من😃😘😘😘😘❤️🌹💚💚💚👍🏻 ...
23 تير 1398

شيطوني هاي جديد😉😍

رايان جوني الان مدتيه كه سينه خيز ميري و خودت و به همه چيز مي رسوني و ديگه خرابكاريا ريز ريز شروع شدن😀 ...  چون داري بيشتر با دنياي اطرافت آشنا ميشي همش در حال خوردن وسايل عجيب و غريب هستي😍 منم خيلي اذيتت نمي كنماااا ميذارم به اكتشافات ادامه بدي ولي واقعا بعضي از كارات خيلي خنده دار و بامزه ن عزيز دل شيطونم... بي صبرانه منتظرم چهاردست و پا بري😇🤗😀❤️😘   ...
10 تير 1398
1